محل تبلیغات شما

شعر ، طنز ، فوتبال (طنز نوشته های مرتضی رجبی )





خــرم آنروز کزین منــزل ویران بروم
بختم ار یار شود کــــلاً از ایران بروم

گرچه دانم که بجایی نبرد راه غریب
waze را نصب کنم ، با کمک آن بروم

دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
 کاش یک جای دگر بنده به زندان بروم

نذر کردم گر از این غم بدر آیم روزی
نذر دیگر بکنم تا که دو چندان  بروم

چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت
بهر درمان به یکی مرکز درمان بروم

تازیان را غم احوال گران باران نیست
لاجرم من  پی غمخواری  آنان بروم

ور چو حافظ  نبرم ره  ز بیابان بیرون
مثل مرتض همه جا با لب خندان بروم

مرتضی رجبی 
1398/5/25


ببخشید اگه خیلی بی ادبیه !

اگر چه عرض هنر پیش یار، بی‌ادبیست !
به وقت بحث ، کشیدن کنار ، بی ادبیست 

پری نهفته رخ و دیو در کرشمه ی حسن
پریرخان ، به خدا  استتار ، بی ادبیست

در این چمن گل بی خار کس نچید ،آری
مسلم است که رفتار  خار ، بی ادبیست

سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که این سوال در این روزگار  ، بی ادبیست

هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
بجای آنهمه ، اکنون  هزار بی‌ادبیست

به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط
که جای  مردم  بی بند وبارِ بی ادبیست

جمال دختر رز نور چشم ماست . مگر !
در آن میانه که مشغولِ کارِ بی ادبیست

بیار می که چو حافظ هزارم استظهار
به آن کسی است که بنیانگذارِ بی ادبیست


مرتضی رجبی
31/5/94

این شعر در یک گروه و در جواب شعری گفته شده و بعضی ابیات ناظر بر آن شعر است و بیت آخر هم به جهت پاره ای از ملاحظات حذف شده است . 

مشنو از زنها چو از مردان شکایت می کنند
بشنو از مردان ،که مردان خوش حکایت می کنند

چونکه ما محبوب دلهاییم و آنها نیستند
لاجرم این حاسدان بر ما حسادت می کنند 

دسته دسته عاشق ما میشوند ، اما کنند
مدح مردانی که بر یک زن قناعت می کنند

مردها گر چند همسر بهر خود می آورند
این عمل را بهر تکمیل دیانت می کنند 

گر چهار عقدی و ده تا صیغه ای دارند، لیک
بین زنهاشان عدالت را رعایت  می کنند

ای که زنهای تو از این وضع راضی نیستند 
غم مخور، کم کم بدین اوضاع عادت می کنند !!!

در پایان اعتراف می کنم که این شعر را در حالت جوگرفته گی گفته ام .

۱۶/۷/۹۳

 

نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر»(۱)
نصیحتی که ندارد در این زمانه نظیر

اگر چه هیچ نیامد برای بنده به کار
نصیحتی کنمت یادگیر و در عمل آر»(۲)

از آنجاییکه ما سرد و گرم روزگار را چشیده ایم و حوادث بسیاری را با چشم دیده ایم بر آن شدیم تا تجربیات پربار خود را در قالب نصایح گهربار خدمت شما خوانندگان عزیز تقدیم داریم .

الا ای آنکه خیلی خوب و ماهی
گذارد بر سرت  هر  کس کلاهی

کنی از صبح تا شب آه و زاری
 ز بیکاری ،  بدهکاری  ، نداری

مخور دیگر غم  آن  چیزها  را
بیا بشنو نصیحت های ما را

نصیحت های ما را گر کنی گوش
بیابی چیزهای خوبی از توش

نصیحت میکنم شیرین تر از قند
نه مثل آن نصیحت ها که تلخند

برای هر مرض ، غم ، درد ، مشکل  
کند مرتض نصیحت های خوشکل


منتظر نصایح ما باشید.

۱و۲ از حافظ

همین دیشب بود که سعدی خداوند سخن ، افصح المتکلمین با پای خودش آمد به خواب ما و شروع کرد به داد وبیداد .
که چه؟
که چرا تو با حافظ که هم سن بچه ی من است و شهریار که از نوه و نبیره و نتیجه و ندیده و نشنیده من هم کوچکتر است شعر دو نفره گفتی ولی با من  که استاد سخن هستم و دودمان سخن به من باز میگردد شعر دو نفره نگفتی ؟
ما را بگو که می خواستیم به تو لقب افضح المتکلمین را هدیه کنیم .
تا صحبت جناب سعدی به اینجا رسید من دیدم پیرمرد راست میگوید و من گناه نابخشودنی ای را مرتکب شده ام .
لذا شروع کردم به عذرخواهی و اظهار ندامت و همانجا قول دادم که اولین پست وبلاگم یک شعر دو نفره با ایشان باشد .
ایشان هم لطف فرمودند و لقب افضح المتکلمین را به بنده ی کمترین هدیه کردند و همه چیز ختم به خیر شد .
این هم اولین شعر دو نفره ما و سعدی :


ما  گدایان خیل سلطانیم
برتر  از  سایر  گدایانیــــــم !

بنده را نام خویشتن نبود
گه فلانـیم و گاه بهمانـیم

گر  برانند  و  گر  ببخشایند
ما خود اینجا دگرنمی مانیم
چون دلارام می‌زند شمشیر
خواستار طلاق از ایشانیم
 
دیگران در هوای صحبت یار
ما  بدنبال  لقمه ای نانیم

هر گلی نو که در جهان آید
ما برایش  به  فکر  گلدانیم 

تنگ چشمان نظر به میوه کنند
 پس سر میوه  را بپوشانیم
 
تو به سیمای شخص می‌نگری
فکر کردی که ما نمیدانیم  !؟
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
بر همان  گفته ها  کماکانیم

سعدیا بی وجود صحبت یار
شعرهایی چو قند  میخوانیم(۱)

(۱) در بعضی نسخه ها : شعرهایی چرند میخوانیم  . آمده که بر متن ترجیح دارد .
 

  افضح المتکلمین مرتضی رجبی
۹۲/۱۰/۲۸


هر آدمی یه مرضی داره ، مرض من شعر دو نفره گفتنه :

مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
نگویم با کسی حرفی از آن عهدی که من دارم

صفای خلوت خاطر از آن شمع چِگِل(۱) جویم
اگر چه یک نگاهی هم  به خوبان وطن دارم!

 به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل
چه حاصل غیر ناکامی ز بیرون آمدن دارم؟

گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند
 به دل با جملگی میل نبرد تن به تن دارم

خدا را ای رقیب(2) امشب زمانی دیده بر هم نه
اگر خوابت نمی آید برایت چشم بند آرم 

الا ای پیر فرزانه مکن منعم ز میخانه
که من آمار دوران شبابت کاملن دارم

چو در گار اقبالش خرامانم بحمدالله
دقیقا حس آن خر را که غلتد در چمن دارم

به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن
منم آنکس که استحقاق این شهره شدن دارم

(۱): چِگِل ، جایی است که گویا بر خلاف اسم مزخرفش دختران زیبایی داشته است .
(2) : رقیب در شعر کهن فارسی به معنی مراقب و ملازم است .

مرتضی رجبی
۸/۶/۹۳

شعر دو نفره یک خارجی با حافظ :

خــرم آنروز کزین منــزل ویران بروم
بختم ار یار شود ، جانب  ایران بروم(1)

گرچه دانم که بجایی نبرد راه غریب
waze را نصب کنم ، با کمک آن بروم

دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
 کاش یک جای دگر بنده به زندان بروم

نذر کردم گر از این غم بدر آیم روزی
نذر دیگر بکنم تا که دو چندان  بروم

چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت
بهر درمان به یکی مرکز درمان بروم

تازیان را غم احوال گران باران نیست
لاجرم من  پی غمخواری  آنان بروم

ور چو حافظ  نبرم ره  ز بیابان بیرون
همچو مرتض همه جا با لب خندان بروم

مرتضی رجبی 
1398/5/25

پاورقی : (1)در بعضی نسخه های این ور آبی ، بختم ار یار شود ، کلا از ایران بروم ، آمده است که غلط کرده است که آمده است !!!!

آخرین جستجو ها

مشاوره تحصیلی مدارس و دانشگاه ها موسسه علمی گام برتر همشاگردی دنیای ریاضیات تست قالب 6 uctanmuli Sheryl's life تربیتی Beryl's life sundcalritu twinnasina